جدول جو
جدول جو

معنی دم بازی - جستجوی لغت در جدول جو

دم بازی
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دم بازی
تملق و چاپلوسی
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با دیگری بازی می کند، دو نفر که با یکدیگر بازی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب بازی
تصویر شب بازی
نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ رشته یا مفتول به حرکت درمی آورند، خیمه شب بازی
کنایه از مکر، حیله، نیرنگ
شعبده بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 183 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شناگری، سباحت
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عمل ناشی از بی عقلی. عمل از روی عدم کیاست و عقل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام بازیی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قمار با آس
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تخم مرغ بازی. بازی کردن اطفال به بیضه، در روز عید و نوروز. (آنندراج). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگین بازی کنند. (غیاث اللغات). قسمی بازی کودکان که با تخم ماکیان بازی می کنند. (ناظم الاطباء) :
خوش است بر سر کو تخم مرغ بازی یار
نشسته هر طرفی عاشقان قطارقطار.
سیفی (از آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فریب. تزویر. غدر. حیله. مکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خرما که نیم زیرین آن پخته و نیم دیگرش نارس باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ دَ / دِ)
فریب دهنده و گول زننده. (ناظم الاطباء). فریبنده و دغاباز. (آنندراج) ، متملق و چاپلوس. (ناظم الاطباء). چاپلوس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
عمل دغلباز. مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و نادرستی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو کودک که با یکدیگر بازی کنند یا دو حریف که نرد و شطرنج و یا قمار بازند:
به راستی که نه هم بازی تو بودم من
تو شوخ دیده مگس بین که می کند بازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بازی دام که نوعی بازی فرنگی است
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
مرکب از عدد چهار + صد + هزار، اربعمائه الف. عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارصد پیدا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لش بازی
تصویر لش بازی
بیعاری، کارهای مردم لش و تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رازی
تصویر هم رازی
محرم اسرار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیم بازی
تصویر لیم بازی
ظرافت و مزاح و خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج بازی
تصویر لج بازی
ستهندگی ستیزه کاری، استبداد رای یک دندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گو بازی
تصویر گو بازی
عمل گاوباز با گاو بمبارزه پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل بازی
تصویر گل بازی
بازی کردن با گل، پرورش گلهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن علمهای سنگین بر دوش و به زور و قوت بازو به هوا انداختن و نگذاشتن که بزمین رسند. این عمل را در معرکه ها و هنگامه ها انجام می دادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خل بازی
تصویر خل بازی
عمل ناشی از بی عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
عمل آب باز شناگری، غواصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آس بازی
تصویر آس بازی
قمار با آس
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز بازی
تصویر بز بازی
عمل و شغل بزباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدا بازی
تصویر گدا بازی
امساک در خرج یا گدابازی در آوردن، خست نمودن بخل ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، غواصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لش بازی
تصویر لش بازی
((لَ))
هرزگی، حرکات جلف و سبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند، هنرپیشه ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند
فرهنگ فارسی معین
یکی از فنون کشتی لوچو، فنی کشتی با شال موسوم به میاوند
فرهنگ گویش مازندرانی